داستانی از زبان یک کسی
کو به اسبی دل سپرد از بیکسی
داستان را اینچنین باشد سرشت
«هان ای همطالِعان سرنبشت
هر کسی را سرنوشتی طالع است
طالع حیوانی ما، اسب هست
طالع من، طالع اسبست های
پرغرور و استوار و پا به جای
اسب، آری اسب، همزاد من است
اسب، بیپایانْ در یاد من است
اسب از آغاز، با من بوده است
در جوارِ جانِ من آسوده است
اسب، در رزم و به بزماش حاضر است
اسب، در گشت و گذارش ماهر است
میگذارَد سر به سر، با بادها
میرود گاهی ز یاد از یادها
گاه غمگین در دل توفندهباد
گاه در یک گوشهای استاده شاد
سُم بسوده بر چمنزاران بسی
زخمخورده گَه ز کس، گه ناکسی
لیک، همواره بنا بر خصلتاش
استوار و بکر مانده حرمتاش
اسب باید بود گاهی، بیقرار
سرکش و رَمکرده و ناماندگار
تاخت بر رهْکورهها و پیشْ رفت
تا ببینی آن چه گاهی نیست، هست
گاه باید اسب گشت و پرتوان
دست بگرفت از ضعیف و ناتوان
اسب حیوان نجیبی هست، نیست؟
بستِ گاری یا سواری نیست، هست؟
اسب هست آن ناخدای جنگها
پشتبانِ فاصلهْفرسنگها
اسب هست آن باتمدنْزیسته
با نجابت با هنر آمیخته
اسب ابزار تمدن بوده است
اسب با تاریخ انسان سوده است
اسب بود و یک بیابان یک چمن
اسب بود و ریگزاری در دمن
اسب بود و کوهسار و صخرهها
اسب بود و چشمهسار و درهها
حس انسانی به اسب آمد میان
دل سپرد آدم به اسب بیزبان
اسب هم عاشق به انسان گشت زود
تا که آمد اسبِ اهلی در وجود
از بیابانها رها شد اسب، آی
آدمی را آشنا شد اسب، آی
اسب، همچون سگ، شریک آدم است
آدمی را تا قیامت همدم است
رام انسان است این جانانهاسب
بیقرار خدمت است او روز و شب
خدمتی پربار و سنگین و ستُرگ
دور از همْبودِ کفتارانِ گرگ
با شتاب و پرتوان و استوار
باتعادل، رام و آرام، باوقار
اسب، حیوانی که دلخواه من است
همچو سگ، آهو و یا مرغانِ مست
اسبِ من گرم است با دیوانگی
اسب من گَه وحشی است گه خانگی
اسب من گه وحشی و گه سرکش است
گاهی آرام است و ناز و دلکش است
سرخوش است از یالهای شاهوار
پرغرور از دستهای استوار
اسب من در سالهای زندگی
همدمام بودهست در بالندگی
اسب را من دوست میدارم هنوز
همچو شوقی که شبی دارد به روز
کاش میشد اسبها را جاودان
دوست پندارند مردان و زنان»
شایان شکیب - دی 95
برچسب : نویسنده : cshayanshakib4 بازدید : 222