«درخت فرهنگِ چندچهره»
درختِ فرهنگ شتر-گاو-پلنگیِ چندچهره، انسان یکرنگ، انسان یکرو، انسان پالوده، انسان زلال، انسان بیریا، انسان راستگو، انسان درستکردار و در یک کلام، انسانِ انسان بر نمیدهد و اگر ثمرهاش شانس بیاورد، موجودی شترمرغی میشود که هویتی یکتا ندارد. چنین فرهنگ چرکینِ خونآلودِ دوپارهیِ واگریِ خودبینِ نرمشناپذیرِ ناشفافِ گلآلودِ ترسناکی، گروه، هازمان و همبودی آغشته و آلوده به کژی و ناراستی و نادرستی به بار میآورد. زندگی و زیستن در جماعت گرگصفتِ روباهرَوانِ زاییدهی این فضای ناساز و ناهمسو، دستکمی از پژمردن و ریختن و فرورفتن و مردن ندارد. اینجا همه چیز را سوداگرانه مینگرند و حاضرند همهی سنجهها و مقیاسهای انسانی را به هم بزنند تا گوی سبقت را از دیگران بربایند. مردمان این فرهنگ، هتا اگر بیگاه سر از راستهبازارهای ناموس و شرففروشی درآورند، گام پس نمیگذارند، زیرا که سیراندن کمبودشان از فروختن شرفشان برایشان واجبتر است. اینجاست که انسان بینا بر زمین مینشیند، چشمانش را میبندد و میخواهد برای همیشه بخوابد یا هتا بمیرد؛ چرا که گواه تاراج گوهر خویش است. اینجا در این سرزمین، از این دسته انسانها مانند الماس بسیار بسیار کمیابند، اما آدمهای مهرهای، مانندِ مهره پرشمارند و در هر پستویی، مغازهای، کوچهای، برزنی و هر جا ارداه کنی و طلب نمایی چشم به گوش ندایی هستند تا چون جن برویند و ظاهر شوند. چرا؟ چون اینجا، آدمها با کینهها پرورش یافته و در هم آمیختهاند، با کمبودها اخت کردهاند، بر سفرههای بیعدالتی و دستدرازی و دستیازی بزرگ شدهاند و خشم و عصبیت و یکدندگی و خودبرتربینی در قومیت، نژاد، مذهب، دین و آن چیزهایی که پزدادن با آنها عقدهای از دریاچههای عقدهی درون و نهاد آنها را سرپوش میگذارد یا احیانن ضعیف میکند یا هتا از میان برمیدارد، جزو خصیصهی ذاتی آنها شده است و با همان که پرورش یافتهاند و پرورش دادهاند بزرگ شدهاند. این شخصیتهای گلداده و میوهداده دیگر بهآسانی نمیتوانند تغییر یابند، مگر این که به کمک روح انسانی نرمشپذیری که در وجود هر انسانی هست، انسان نهفته در ناخودآگاه آنها از قوه به فعل درآید و روحشان از ناخودآگاه به خودآگاه. اینجا تخمها و هستهها در سمیت و مسمومیت رشد کرده و تکامل یافتهاند. این آفریدههای بالغگشته و پزاویده مانند درختی تناور هستند که از آبخوری فرهنگی سیراب گشته و نوشیدهاند که خود آفریدهای شتر-گاو-پلنگی است و اگر چه دهاناش همیشه باز است وسخن به مصادره به مطلوب میکند، اما در کردار وارونه است، چرا که نهادش کدر و مغشوش است. شهروندان برساختهی چنین فرهنگ گنگی، فرآوردههای نادانی، کوردلی، گستاخی، خودبرتربینی، نادادگری، چپاولگری، ریا، رباخواری، دزدی، دبنگ، دروغ، لاف، دسیسه و بسیاری از صفتهای خبیثهی انسانی هستند.
✍ شایان شکیب
برچسب : نویسنده : cshayanshakib4 بازدید : 168