پس از رسیدن به سن بلوغ، گاهی گروهی از آدمها به راه راست میروند و هرگز راهشان را کج نمیکنند؛ گاهی گروهی مسیر راست را پیش میگیرند، ولی گمراه شده، به کجراهه میروند؛ گاهی گروهی، خواسته یا ناخواسته راه ناراست را میروند، اما متوجه شده و برمیگردند و مسیر خود را تغییر میدهند. ولی گاهی گروهی، از نخست، به راه ناراست گرایش دارند و آن را با نهاد خود سازگارتر مییابند. از این میان، پَستترین این چهار دسته، گروه دوم هستند که ظاهری فریبنده دارند و در پوشش میش، گرگصفتی پیشه کردهاند. این گروه نقابدار، همدست و بردهی شیطاناند و سرانجام تا جایی پیش میروند که از مدار قدسی کیهان بیرون میزنند؛ یعنی با انسانها هستند، اما نیستند. در جامعه نیستند، ولی هستند. آنها، یکی به نعل میزنند، یکی به میخ؛ هم شریک دزدند، هم رفیقِ قافله. آری، این دسته در زمرهی فرومایگاناند؛ و فرومایهترین انسانهای تاریخ کسانی هستند که پیرو همان فریبندگی، مردم را به گمراهی انداخته، میفریبند. این قماش، هر جا نیاز باشد، با دسیسه و زدوبند مردم را با خود همراه میکنند تا از مهلکهای بگریزند یا از گذری بگذرند، اما چون گریختند یا گذشتند، باز همان دسیسه و زدوبند را به کار میگیرند تا از همان مردم هم بگذرند، به بهای این که خود را، دوستی را، یا خویشاوندی را خشنود کنند، هتا اگر به بهای ناخشنودی جامعه و خدا تمام شود. آیا نانجیبی نانجیبتر از این گَلهی گول میتواند باشد؟ اینان همان نانخورندگانِ نمکدان شکستگاناند که از پیش، دست میدهند، از پس خنجر میزنند. اینان برای زیرپاگذاشتن هر چه پشتوانهای از جنس منطق و انصاف و انسانیت و الوهیت دارد، لیکن با هدفهای ابلیسی آنها ناساز است، یک توجیهِ سفسطیِ شیطانی میترا, ...ادامه مطلب