نوروز اسلامی

ساخت وبلاگ

هم‌چو جانی کز نفس لب بربست

بار دیگر، سال دیگر، بِگذشت

باز، نوزایی و نوروز از نو

بار دیگر باز هم روز از نو

باز، عید آمد و آتش‌بازی

گشت و گردش، رخ‌به‌رخ طنازی

باز، یک سفره پُر از بی‌رنگی

هفت‌سینی با کتابی زنگی

جشن ملی زیر یوغی تازی

نحس باشد عیدِ با ناسازی

عید نوروزی اگر ایرانی‌ست

پس چرا پوشش آن اسلامی‌ست؟!

ژست قرآن روی سفره، حالا

ورد یا یا یا، حَوِل حال، این‌جا؟!

حیف از میهن که اسلامی گشت!

ربط کوهستان چه باشد با دشت؟!

حیف از میهن که کام‌اش تلخ است

تن به بغدادست و جان در بلخ‌ است

این‌چنین هستی پرسودش آه!

می‌شود بی‌گانه با پودش آه!

هم‌چو فرهادی که شیرین‌اش نیست

یا که یاری، یار دیرین‌اش نیست

غم‌گسار است از غمی دامن‌گیر

جشن‌های‌اش بی‌نوا در زنجیر

عیدهای‌اش سر‌به‌سر اسلامی

عید نوروزش، به این گم‌نامی

عهد ساسانی که تا ویران شد

بزم ایرانی، چنین بی‌جان شد

پای آیینی میان آمد سخت

راه بر هر بزم ایرانی بست

با فرامینی سراپا بی‌توش

گِل نمود آب گوارا با لوش

جشن‌ها هم یک به یک پرپر شد

باغ‌های دل‌خوشی بی‌بر شد

لیک دیگر این حنا بی‌رنگ است

تاب رنگین کردن‌اش هم  ننگ است

هیچ دیگر بر نمی‌تابد کس

ژاژخواهی‌های هر کس‌ناکس

کاوه‌ای آهن‌گر از نو شاید

بهر یک پیکار لازم آید

تا ضحاکان سنتی را این‌سان

شوم نشمارند چون نادانان

آی ایرانی تو را می‌گویم

چارده قرن است بر زانویم

بی‌مجوز، عشق‌بازی جرم است

جشن شادی، دل‌نوازی جرم است

باز هم‌چون پیش، چون بنشینی

دل ببندی بر چنین آیینی

بزم ایرانی نمی‌گیرد پا

دشمن آن می‌شود بی‌پروا

پس تو هم‌میهن بیا با قدرت

با شهامت، با رشادت، همت

دست خود در دست میهن بِگذار!

دست از دامانِ تازی بردار!

تا که ایران را رهایی بخشیم

بر اهورا باز هم دل بندیم

دل به آیینی که هم‌آواز است

طبع ما را بیش‌تر هم‌ساز است

پس درودش آن که خیزد از جای

برخروشد، بانگ برآرد هاااااااااای:

من از ایران‌ام، از افغانستان

اهل قفقازم، ز تاجیکستان

از شمال‌ام، عید من نوروز است

با حلول‌اش شام من چون روز است

از جنوب‌ام، جشن ملی جانم

بی‌گمان جان بر کف‌اش می‌مانم

خاوری هستم که با جان با تن

پاس‌دار عید نوروزم من

اهل غرب‌ام تا ابد ایرانی

جان دهم بر جشن خود ارزانی

بازگشتی این‌چنین شیرین است

پاسخی کوبنده بر کین این است

در چنین رویی وطن پا گیرد

جشن‌های‌اش باز، جان می‌گیرد

خاک ایران، خاک توران، هر دو

می‌شود جاپای نوروز، از نو

چون که این آیین ما ایرانی‌ست

عید ناتازی و نااسلامی‌ست

عید زرتشت است و جمشیدست این

عید خورشید است و مهشیدست این

عید آتش، عید باران، پاکی

عید یک‌رنگی، صفا، دل‌پاکی

عید سیلی‌خورده، جاویدان است

یادگار مادرم ایران است

روز آغازش که فروردین است

سفره‌های عاشقی رنگین است

هم‌دلی، یاری‌گری، دل‌بازی

آشتی، دیگرنوازی، شادی

هیچ عیدی، عید نوروزی نیست

عید ماتم، عید بهروزی نیست

چون که نوروزم نباشد پررنگ

ننگ باشد عید دیگر، بی‌رنگ

عید ما را هیچ پیوندی نیست

با نظامی که پُر از ناسازی‌ست

عید ایرانی، سراپا شادی‌ست

عیدِ هم‌سازی و هم‌انبازی‌ست

جان ما هم‌بست با نوروز است

آتش نوروز، دشمن‌سوز است

جشن نوگان گیر ای ایرانی!

دست ایران گیر ای ایرانی!

نسل غمگِن‌دل نمی‌گیرد پا

آی ایرانی! به شادی برپا!

✍ #شایان_شکیب

شایان شکیب- شاعر و ترانه سرا...
ما را در سایت شایان شکیب- شاعر و ترانه سرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cshayanshakib4 بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1397 ساعت: 22:47